دختر کوچولو از اغوش مادرش مرتب و بی دلیل به من می خندید و دست تکان میداد .. در مقابل این همه ذوق و شوق او دلم نیامد نخندم .. برایش دست تکان دادم ولبخند زدم مثل خودش ..
کودکی دنیای شیرینی است .. شیرین و بی تکرار ..روزهای شادی و سر خوشی که غمهایمان کوچک و زود گذر بود و شادیهایمان بی پایان ...ان روز ها که برای خندیدن به بهانه ای نیاز نداشتیم ..دلمان خوش بود به همان خوشیهای کوچکمان ..در دل ارزوی بزرگ شدن داشتیم و هرروز قدمان را بر روی دیوارهای اتاقمان اندازه می زدیم ... اما ای کاش همیشه کوچک می ماندیم
.اگر چه بچه های امروز با ما خیلی متفاوتند و انگار خیلی زودتر بزرگ میشوند .. اما باز هم معلمان بزرگی هستند برای شاد بودن و قدر لحظه را دانستن ..............
نظرات شما عزیزان: